از خواب بیدار شدن و ...
کیانا جون
امروز صبح با بابا ایمان رفتیم خونه مامان فائقه. نزدیک ظهر بود که با هزار زحمت شما رو خوابوندم توی اتاق بابا علوی، روی یک بالش نسبتاً بلند. تقریباً نیم ساعت از خوابت نگذشته بود که دایی علی اومد و از گوشه در یه سری به شما بزنه و دید که شما بیداری و نشستی. اون هم برای اولین بار.
وای... داشتم از خوشحالی بال در میاوردم. طبق معمول گوشی رو برداشتم و زودی به بابا ایمان خبر دادم و اون هم کلی شادی کرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی