کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

کیانا، عشق مامان و بابا

رویدادهای بهمن ماه 91

یکی از مهمترین اتفاقهای این ماه مسافرت سورپرایزی به رامسر بود که توسط بابا ایمان و عمو یزدان و عمو سامان از چند ماه قبل برنامه ریزی شده بود که حسابی هم بهمون خوش گذشت. ناگفته نماند که مامانی تو نوشتن وبلاگتون این ماه خیلی تنبلی کرده. ببخشید خوب ولی چند تا عکس از این ماه می گذارم که دیدنشون خالی از لطف نیست. نفس مامان که کلی خوش روئه تاریخ 2 بهمن ماه 91 عاشق اون انگشتاتم من تاریخ 3 بهمن ماه خونه دایی حسن و خاله فریده 26 بهمن هتل بام سبز رامسر کیانا بغل مامانی هستی و برای اولین سوار تله کابین شدی عزیزم یک روز سرد در محوطه هتل بام سبز کیانا در اوج بازی توی کلبه ساعت از نیمه های شب هم گذشته آخرین روز سفر (انقد...
30 بهمن 1391

رویدادهای دی ماه

شنبه 16 دی ماه 91 دختر مامان، دیشب شب سختی رو گذروندی. انگار کمی حال ندار شدی. عصری می خواستیم بریم دکتر متواضع که خانم شیخان گفتند مطبشون خیلی شلوغه و فردا بریم. خدا کنه که تا فردا بهتر بشی عزیزم. شبهای خیلی سختی رو من و تو بابایی می گذرونیم. شما تا صبح چند بار بیدار می شی و حسابی بد اخلاقی می کنی. ولی با همه این حرفها من و بابا ایمان عاشق شمائیم.   یکشنبه 17 دی ماه 91 امروز وقت دکتر متواضع داشتی دخترم. دو سه روزیه صبحها که از خواب بیدار می شی کمی سرفه می کنی. صبح کمی تب داشتی که با قطره استامینوفن بر طرف شد. شوفاژمون هم متاسفانه خراب شده و خونمون حسابی سرد شده ولی وقتی همسایه مهربونمون (خانم فرجی) متوجه شدند، برامون بخاری برقی...
18 دی 1391

اولین شب یلدا

یه روز مونده به شب یلدا، خانم فرجی عزیز با آرامه جان مهربون آومدند خونمون و برای شما یلدائونه آوردند. خیلی کارشون قشنگ بود و کلی به من مزه داد. برای شما کیک خرسی پخته بودند به همراه یک ظرف میوه، یک ظرف آجیل، چند شاخه نبات، یک دونه کارت تبریک به اضافه یک تل و پاپوش که خودشون بافته بودند مامانی. دلم به حضورشون گرمه. خیلی به من و شما محبت دارن. شب یلدا خونه مامان فائقه و بابا علوی دعوت داشتیم که مامان آذر و بابا جواد، خاله آزاده و عمو پیمان، خاله کتی، دایی علی و خانم و آقای جلیلی هم دعوت داشتند. مامان فائقه هم مثل همیشه یک میز خیلی خوشگل با کلی چیزهای خوشمزه چیده بودند. از شما هم چند تایی عکس گرفتیم که یکی از یکی خوشگل تر شده بود.  قرب...
2 دی 1391

هوراااااااا بالاخره چهار دست و پا شروع شد

دخترم چند روزی بود که حسابی داشت سعیشو می کرد که خودشو به هدفش که حالا هر چی می تونست باشه (گرفتن اسباب بازیش روی زمین، رسوندن خودش به مامان یا بابائیش و ...) برسونه. دختر مامان عاشق میز تلویزیونه و با تمام وجودش سعی می کنه که کشوهاش رو بیرون بکشه ولی هنوز موفق نشده. فکر کنم با شروع این داستان تازه کار من و بابایی شروع می شه و بیشتر از قبل باید مراقبش باشیم. این هم چند تا عکس از اولین روز 4دست و پا رفتن نازدونه ی مامان و بابا ...
11 آذر 1391

حال و احوال کیانا در اوایل آذرماه

خانم طلا شبها خیلی بد می خوابی و تا صبح تقریباً سه بار از خواب بیدار می شی. اون هم با گریه های شدید. انگار باز می خوای دندون در بیاری عزیز دلم. یه جورایی لثه هات سفت شده و دندون نیش هات (ردیف بالا) مشکوک می زنن. دخترم برنامه غذایی شما این روزها به این صورته: صبح ها 150cc شیر میخوری و تا ساعت 11 می خوابی بعد از خواب هم یک کاسه حریره بادوم+یک عدد زرده تخم مرغ آبپز+ آب جوشیده موقع خواب حدودای ساعت 12:30 دوباره 120cc شیر بعد از بیدار شدن برای ناهار حدود 15 قاشق مرباخوری سوپ ماهیچه یا مرغ + آب جوشیده+ کمی ماست دوباره موقع خواب 120cc شیر میان وعده عصر هم 3عدد بیسکوئیت مادر+ یک دونه خرما+ آب جوشیده بعضی وقتها هم به جای بیسکوئیت موز ن...
8 آذر 1391

تلاش برای چهار دست و پا

نفس مامان این روزا خیلی تلاش می کنی که خودت رو از زمین بلند کنی و چند قدم 4دست و پا بری و بعد هم بشینی. تغییر و تحولات کیانا جون دیگه روز به روز شده. دلم براش ضعف میره و انقدر کپامو از تو گاز می گیرم که دردم می یاد. آخه من عاشقشم آخه من مامانشم ...
7 آذر 1391

دندون خرگوشی

امروز دیدم که کیانا 2 دندون بالائیش هم داره از لثه هاش می زنه بیرون. یعنی خدایا خواب شبهاش بهتر میشه؟؟؟؟ نزدیک یک ماهه که شب تا صبح چند بار بیدار می شی و خیلی بی قراری می کنی عزیز مامان. امیدوارم حالا که داری دندون در می یاری، کمی با غذاهای سفت آشتی بکنی دخترم   ...
6 آذر 1391

ادای نذر در روز عاشورا

عزیز دلم... وقتی شما پارسال این موقعها توی دل مامانی بودی، از خدای مهربون خواستم تا دخترمون صحیح و سلامت به دنیا بیاد و نذر سلامتی شما شیر کاکائوی گرم کردم. بابایی هم دیشب 4 لیتر شیر خرید ومن هم صبح زود کارهای آماده سازیش رو انجام دادم و بردیم هیئت دم مسجد که خودشون پخش کنند. الهی که دخترم سالم و صالح باشی و خدا تو رو برامون نگه داره و خودش از شما محافظت بکنه. نزدیک ظهر هم رفتیم خیابون شریعتی و کمی هیئت ها رو تماشا کردیم. دایی علی هم شما رو از تو کالسکه بغل کرد و برد وسط هیئت و برای سلامتی شما توی گهواره نمادین حضرت علی اصغر صدقه انداخت. ساعت نزدیکای 2 بود که ازشون جدا شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم. عصری هم مامان آذر و بابا جواد اومد...
5 آذر 1391

تغییر دکوراسیون به خاطر خانم طلا

نازدونه مامان: امروز خونمون رو به خاطر شما تغییر دکور دادیم تا اینکه راه رو برای شما باز تر بکنیم و بتونی برای خودت راحت تر غلت بزنی و به امید خدا 4 دست و پا بری. خونمون خیلی بزرگتر شد و من و بابایی یه جورایی پشیمون شدیم که فروختیمش.  ولی اشکال نداره. به جاش میریم یه خونه بزرگتر و نو تر عزیز دلم. ...
3 آذر 1391