کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

کیانا، عشق مامان و بابا

تلاش برای چهار دست و پا

نفس مامان این روزا خیلی تلاش می کنی که خودت رو از زمین بلند کنی و چند قدم 4دست و پا بری و بعد هم بشینی. تغییر و تحولات کیانا جون دیگه روز به روز شده. دلم براش ضعف میره و انقدر کپامو از تو گاز می گیرم که دردم می یاد. آخه من عاشقشم آخه من مامانشم ...
7 آذر 1391

دندون خرگوشی

امروز دیدم که کیانا 2 دندون بالائیش هم داره از لثه هاش می زنه بیرون. یعنی خدایا خواب شبهاش بهتر میشه؟؟؟؟ نزدیک یک ماهه که شب تا صبح چند بار بیدار می شی و خیلی بی قراری می کنی عزیز مامان. امیدوارم حالا که داری دندون در می یاری، کمی با غذاهای سفت آشتی بکنی دخترم   ...
6 آذر 1391

ادای نذر در روز عاشورا

عزیز دلم... وقتی شما پارسال این موقعها توی دل مامانی بودی، از خدای مهربون خواستم تا دخترمون صحیح و سلامت به دنیا بیاد و نذر سلامتی شما شیر کاکائوی گرم کردم. بابایی هم دیشب 4 لیتر شیر خرید ومن هم صبح زود کارهای آماده سازیش رو انجام دادم و بردیم هیئت دم مسجد که خودشون پخش کنند. الهی که دخترم سالم و صالح باشی و خدا تو رو برامون نگه داره و خودش از شما محافظت بکنه. نزدیک ظهر هم رفتیم خیابون شریعتی و کمی هیئت ها رو تماشا کردیم. دایی علی هم شما رو از تو کالسکه بغل کرد و برد وسط هیئت و برای سلامتی شما توی گهواره نمادین حضرت علی اصغر صدقه انداخت. ساعت نزدیکای 2 بود که ازشون جدا شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم. عصری هم مامان آذر و بابا جواد اومد...
5 آذر 1391

تغییر دکوراسیون به خاطر خانم طلا

نازدونه مامان: امروز خونمون رو به خاطر شما تغییر دکور دادیم تا اینکه راه رو برای شما باز تر بکنیم و بتونی برای خودت راحت تر غلت بزنی و به امید خدا 4 دست و پا بری. خونمون خیلی بزرگتر شد و من و بابایی یه جورایی پشیمون شدیم که فروختیمش.  ولی اشکال نداره. به جاش میریم یه خونه بزرگتر و نو تر عزیز دلم. ...
3 آذر 1391

ذوق کردن کیانا

کیانای مامان و بابا امروز ظهرمن و بابایی دوتایی به شما سوپ ماهیچه دادیم که خوب نخوردی و بعد به توصیه بابا ایمان ظرفش رو عوض کردیم و به اون کمی ماست اضافه کردیم و شما با اشتهای بیشتری خوردی گلم. دخترم، جدیداً یاد گرفتی که ذوق بکنی. اون هم چه جوری؟؟؟؟؟؟؟ 1- دستهای توپلیت رو مشت می کنی. 2- چشمهات رو تا اونجایی که ممکنه باز می کنی. 3- لثه هات رو میگذاری روی هم و می خندی. یعنی من و بابایی عاشق این کار شمائیم عزیزم
12 آبان 1391

دختر مامان بالاخره نشست

الهی که مامان فدات بشه عزیزم الان ساعت 4:30 عصره و شما خیلی خوشگل نشستی روبروی تلویزیون و برای اولین بار داری سک سکه می کنی و بعد از مرتبه می گی: اه!!!! خیلی این کارت با مزه است. اون جغجغه ویولنی هم دستت گرفتی و تا جایی که می تونی توی دهنت فرو می بری. چند روزی هست که به تنهایی و بدون کمک بالش می نشینی. عاشقتم عزیز دلم ...
10 آبان 1391

چک آپ هشت ماهگی

دخترم امروز وقت دکتر متواضع داشتی که من و شما با آژانس رفتیم و بابایی هم از سرکار اومد پیشمون. آقای دکتر خیلی این ماه از وزن گیری شما راضی نبود و گفت برای اینکه خیالمون راحت بشه آزمایش ادرار بدیم که یه وقت خدایی نکرده عفونت ادراری نگرفته باشی.  این هم یک گزارش کلی از احوالات خانم طلا  وزن شما: 8/120قد شما: 61 دور سر:44/5 خدا کنه که چیزی نباشه عزیز دلم ...
9 آبان 1391